شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۲:۲۱ ب.ظ
درون بر طمع جامی مزن دم
۰ نظر
۱۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۴:۲۱
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای در این خانه ویرانه ندارد
دل را به کف هر که دهم باز پس آرد
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد
گفتم مه من از چه تو در دام نیفتی ؟
گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد
در بزم جهان جز دل حسرت کش ما نیست
آن شمع که می سوزد و پروانه ندارد
در انجمن عقل فروشان ننهم پای
دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد
تا چند کنی قصه ی اسکند و دارا
ده روزه عمر این همه افسانه ندارد
از شاه و گدا هر که در این میکده ره یافت
جز خون دل خویش به پیمانه ندارد