بنده را تا به جگر تیر بلایی نرسد
بر لبش از خم هو جام ولایی نرسد
این سخن مصرع بیت الغزل عشّاق است
دولت عشق به هر بی سر و پایی نرسد
بدترین درد که گفتند همان بی دردی است
درد از او خواه که بی درد دوایی نرسد
گل لبخند اجابت به رویت وا نشود
از دلت تا به هدف تیر دعایی نرسد
در حقیقت ز گدا زاده گدا زاده تر است
پادشاهی که به فریاد گدایی نرسد
بانگ ادعونی معبود، جهان را پر کرد
چه شده کز تو به لبّیک صدایی نرسد
طرفه بیتی است از آن شاعر شیرین سخنم
که به جانش ابدالدّهر بلایی نرسد
تا که از جانب معشوق نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
ای نوای دل بی برگ و نوایم تو بگو
چه کند گر دل مسکین به نوایی نرسد
یا رب از لطف مرا چشم و دل پاکی ده
کز نگاهم به کسی تیر خطایی نرسد
این دل سوخته آرام نگیرد میثم
تا که از جانب دلدار ندایی نرسد
غلام رضا سازگار