باران
باران که می آید...
یک نفر، با لبخندی، نفس عمیقی می کشد و می گوید:
واو چه بوی خوشی می آید
و یک نفر با چشمانی خیس تر از خیابان کارتون هایش را جمع می کند و می گوید:
باران که می آید...
یک نفر، با لبخندی، نفس عمیقی می کشد و می گوید:
واو چه بوی خوشی می آید
و یک نفر با چشمانی خیس تر از خیابان کارتون هایش را جمع می کند و می گوید:
شعبان شد و پیک عشق از راه آمد
عطر نفس بقیت الله آمد
با جلوه سجاد ابوالفضل و حسین
یک ماه و سه خورشید در این ماه آمد
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود ما دیده ایم
اگر خون دل بود ما خورده ایم
اگر دل دلیل است آورده ایم
اگر داغ شرط است ما برده ایم
اگر دشنه ی دشمنان گردنیم!
اگر خنجر دوستان گرده ایم!
دلی سربلند و سری سر به زیر
ازاین دست عمری به سر برده ایم
حرف های ما هنوز ناتمام
تا نگاه می کنی وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه عزیمت ناگزیر می شود
آه
ناگهان چقدر زود دیر می شود
بی خدایی سبب روز سیاه من و توست
تیرگیهای دل از شام گناه من و توست
جز خدا کیست که تا در سایه مهرش بخزیم؟
رحمت اوست که هر لحظه پناه من و توست .
حسن معشوق در آفاق جهان جلوه گر است
زنگ در آینه قلب سیاه من وت وست
هرکه دلداده حق شد دل عالم ببرد
تاری از طره او مهر گیاه من و توست
شرممان از گنه خویش که در روز جزا
دست و پا و دل لرزنده گواه من و توست
نکته ای گویمت ای دوست بیندیش دمی:
دشمن ما هوس گاه به گاه من و توست
زیر این سقف منقش خط بی موزون نیست
کجی دایره از طرز نگاه من و توست
گر که در کاخ ستم آتش بیداد گرفت
عجبی نیست که خود شعله آه من و توست