پایگاه فرهنگی علامت تعجب

ای نام نکوی تو سر دفتر دیوان ها / وی طلعت روی تو زینت ده عنوان ها

پایگاه فرهنگی علامت تعجب

ای نام نکوی تو سر دفتر دیوان ها / وی طلعت روی تو زینت ده عنوان ها

پایگاه فرهنگی علامت تعجب

امیدوارم در این پایگاه لحضات خوبی داشته باشید

تبلیغات

علامت تعجب

Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۱۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

يكشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۱۴ ق.ظ

ماه رمضان


۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۱۴
محمد رضا
يكشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۰۸ ق.ظ

تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی

ﻣﻌــﻠﻢ ســر کــلاس فارســـی ﺍﺳـــﻢ ﺩﺍﻧــﺶ ﺁﻣــــــﻮﺯ ﺭﺍ ﺻـــﺪﺍ کرﺩ.

ﺩﺍﻧــﺶ ﺁﻣــــﻮﺯ  ﭘـــﺎی  ﺗﺨﺘــــﻪ رفـــــﺖ.

ﻣﻌـــــــلم  گفــــــــــت: ﺷـــــــﻌﺮ بنــــــی ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺨــــــــــﻮﺍﻥ.

 


ﺩﺍﻧــــﺶ ﺁﻣــــــﻮﺯ ﺷــــﺮﻭﻉ کــــــرﺩ :

بنـــــــــی ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀـــــــﺎی یکـــدیگرﻧـــــﺪ که ﺩﺭ ﺁﻓﺮینــــــش ﺯ یــک ﮔﻮﻫـــﺮﻧـــﺪ

ﭼـــــﻮ ﻋﻀـــــﻮی ﺑــﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﺯﮔــــﺎﺭ ﺩﮔــــﺮ ﻋﻀــــﻮﻫـــﺎ ﺭﺍ ﻧﻤـــــﺎﻧــﺪ ﻗـــﺮﺍﺭ

 


ﺑــﻪ ﺍینجـــا که ﺭســـــید ﻣﺘﻮﻗــــــﻒ ﺷـــﺪ. ﻣﻌـــﻠﻢ ﮔﻔـــﺖ: بقـــیه ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺨــــﻮﺍﻥ!

ﺩﺍﻧــــــﺶ ﺁﻣـــﻮﺯ ﮔﻔــــﺖ: یـــادم نمـــــــی آیــد.

ﻣﻌـــﻠﻢ ﮔﻔـﺖ: یعنـی چــی؟ ایـن ﺷــﻌﺮ ﺳــﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﻫــﻢ ﻧﺘﻮﺍنســتـی ﺣﻔــﻆ کنــی؟!

 


ﺩﺍﻧــش آمــﻮﺯ ﮔﻔـﺖ: ﺁخــه مشـکل ﺩﺍﺷـﺘﻢ.

ﻣـﺎﺩﺭﻡ مریـض ﺍﺳـﺖ ﻭ ﮔﻮﺷــﻪ ﺧـﺎﻧـﻪ ﺍﻓﺘــﺎﺩﻩ،

ﭘـﺪﺭﻡ ﺳـﺨﺖ کـار مـی کنــد امـﺎ ﻣﺨـﺎﺭﺝ ﺩﺭﻣـﺎﻥ ﺑﺎﻻﺳـﺖ،

ﻣـﻦ بایـد کـارهــای ﺧـﺎﻧـﻪ ﺭﺍ ﺍﻧﺠــﺎﻡ ﺑـﺪﻫــﻢ.

ﻭ ﻫـــﻮﺍی ﺧــﻮﺍﻫــﺮ، بــرادرهـــایـم ﺭﺍ ﻫـــﻢ ﺩﺍﺷــــﺘﻪ ﺑﺎﺷــــــﻢ، ببخشــــــید.

 


ﻣﻌــــــﻠﻢ ﮔﻔــــــﺖ: ببخشـــــــــــــید! همیـــــــن؟!

مشــــــکل ﺩﺍﺭی که ﺩﺍﺭی،بایــد ﺷـــﻌﺮ ﺭﻭ ﺣﻔــــﻆ مــــی کـردی.

مشـــــــکلات ﺗــــــﻮ ﺑـﻪ ﻣــــــــــﻦ ﻣـﺮﺑـﻮﻁ نمیشـــــــــــه !

 


ﺩﺭ این ﻟﺤـظﻪ ﺩﺍﻧـــﺶ ﺁﻣــــــﻮﺯ ﮔﻔــــــــﺖ:


تـــــــو کـز محنــت دیگـــران بـــی غمــی نشــاید کـه نامـــت نهـــند آدمـــــی....

۶ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۰۸
محمد رضا
پنجشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۳۹ ب.ظ

تا که از جانب دلدار ندایی نرسد

بنده را تا به جگر تیر بلایی نرسد

بر لبش از خم هو جام ولایی نرسد

این سخن مصرع بیت الغزل عشّاق است

دولت عشق به هر بی سر و پایی نرسد

بدترین درد که گفتند همان بی دردی است

درد از او خواه که بی درد دوایی نرسد

گل لبخند اجابت به رویت وا نشود

از دلت تا به هدف تیر دعایی نرسد

در حقیقت ز گدا زاده گدا زاده تر است

پادشاهی که به فریاد گدایی نرسد

بانگ ادعونی معبود، جهان را پر کرد

چه شده کز تو به لبّیک صدایی نرسد

طرفه بیتی است از آن شاعر شیرین سخنم

که به جانش ابدالدّهر بلایی نرسد

تا که از جانب معشوق نباشد کششی

کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد

ای نوای دل بی برگ و نوایم تو بگو

چه کند گر دل مسکین به نوایی نرسد

یا رب از لطف مرا چشم و دل پاکی ده

کز نگاهم به کسی تیر خطایی نرسد

این دل سوخته آرام نگیرد میثم

تا که از جانب دلدار ندایی نرسد

غلام رضا سازگار

۳ نظر ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۳۹
محمد رضا
سه شنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۱۷ ب.ظ

نام تو آرامه جان من است


۰ نظر ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۱۷
محمد رضا
دوشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۰۲ ب.ظ

به یاد مرحوم میرزاده عشقی

عشقی که درد عشق وطن بود درد او

او بود مرد عشق که کس نیست مرد او

چون دود شمع کشته که با وی دمیست گرم

بس شعله ها که بشکفد از آه سرد او

بر طرف لاله زار شفق پر زند هنوز

پروانه تخیل آفاق گرد او

او فکر اتحاد غلامان به مغز پخت

از بزم خواجه سخت به جا بود طرد او

آن نردباز عشق که جان در نبرد باخت

بردی نمی کنند حریفان نرد او

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

عشقی نمرد و مرد حریف نبرد او

در عاشقی رسید بجائی که هرچه من

چون باد تاختم نرسیدم به گرد او

از جان گذشت عشقی و اجرت چه یافت مرگ

این کارمزد کشور و آن کارکرد او

آن را که دل به سیم خیانت نشد سیاه

با خون سرخ رنگ شود روی زرد او

درمان خود به دادن جان دید شهریار

عشقی که درد عشق وطن بود درد او

۱ نظر ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۰۲
محمد رضا
شنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۴۸ ق.ظ

انتظار فرج


۱ نظر ۲۳ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۴۸
محمد رضا
شنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۴۶ ق.ظ

حضرت عشق عجب کرب بلایی دارد

حضرت عشق عجب کرب بلایی دارد

گنبدوبارگه وصحن وسرایی دارد

دیده بگشاوحریم علوی رابنگر

شب جمعه حرمش حال وهوایی دارد


۰ نظر ۲۳ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۴۶
محمد رضا