پایگاه فرهنگی علامت تعجب

ای نام نکوی تو سر دفتر دیوان ها / وی طلعت روی تو زینت ده عنوان ها

پایگاه فرهنگی علامت تعجب

ای نام نکوی تو سر دفتر دیوان ها / وی طلعت روی تو زینت ده عنوان ها

پایگاه فرهنگی علامت تعجب

امیدوارم در این پایگاه لحضات خوبی داشته باشید

تبلیغات

علامت تعجب

Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه
يكشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۴۶ ب.ظ

وا فریادا ز عشق

وا فریادا ز عشق وا فریادا

کارم به یکی طرفه نگار افتادا

گر داد من شکسته دادا دادا

ور نه من و عشق هر چه بادا بادا


۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۴۶
محمد رضا
يكشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۳۳ ب.ظ

گناه

۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۳۳
محمد رضا
يكشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۲۲ ب.ظ

الهی جانب من کن نگاهی

الهی جانب من کن نگاهی                            مرا بنما به سوی خویش راهی

نگاهی کن که رو ارم به سویت                        رهی بنما که جاگیرم به کویت

به ذکر خود بلند اوازه ام  کن                               رفیق لطف بی اندازه ام کن

بیفشان از وضو بر رویم ان اب                       که از غفلت نماند در سرم خواب

به چشم مرحمت سویم نظر کن                       شفیع  اخرت، خیر البشر کن


۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۲۲
محمد رضا
يكشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۱۶ ب.ظ

ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست ترا

ای گل تازه که بویی ز وفا نیست ترا

خبر از سرزنش خار جفا نیست ترا

رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست ترا

التفاتی به اسیران بلا نیست ترا

ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست ترا

با اسیر غم خود رحم چرا نیست ترا


۱ نظر ۱۶ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۱۶
محمد رضا
يكشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۱۱ ب.ظ

انتشار آزاد

۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۱۱
محمد رضا
پنجشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۴، ۰۳:۰۴ ب.ظ

غوغا میکنی

ای غنچه خندان چرا خون در دل ما میکنی

خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا میکنی

از تیر کجتابی تو آخر کمان شد قامتم

کاخت نگون باد ای فلک با ما چه بد تا میکنی

ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را

با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا میکنی

با چون منی نازک خیال ابرو کشیدن از ملال

زشت است ای وحشی غزال اما چه زیبا میکنی

امروز ما بیچارگان امید فردائیش نیست

این دانی و با ما هنوز امروز و فردا میکنی

ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن

در گوشه میخانه هم ما را تو پیدا میکنی

ما شهریارا بلبلان دیدیم بر طرف چمن

شورافکن و شیرین سخن اما تو غوغا میکنی

۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۰۴
محمد رضا
چهارشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۴، ۰۴:۱۱ ب.ظ

حالا چرا



آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم

دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار

اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود

ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند

در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین

خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر

این سفر راه قیامت میروی تنها چرا


۱ نظر ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۱۶:۱۱
محمد رضا